این اثر برای آنانی نوشته شده که می خواهند فکر بکنند/ با تولستوی، ویتگنشتاین، سارتر و کامو
گروه اندیشه: از دکتر امیرحسین خداپرست، عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، یادداشتی در صفحه اندیشه روزنامه اعتماد منتشر شده با عنوان « با تولستوی، ویتگنشتاین، سارتر، و کامو». این یادداشت...
گروه اندیشه: از دکتر امیرحسین خداپرست، عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، یادداشتی در صفحه اندیشه روزنامه اعتماد منتشر شده با عنوان « با تولستوی، ویتگنشتاین، سارتر، و کامو». این یادداشت در باره کتاب سفر فلسفی در جستوجوی معنای زندگی، اثر یووال لوری – که نشر ققنوس ترجمه فارسی آن را به قلم سعید عابدی است. این یادداشت در زیر از نظرتان می گذرد:
****
آیا زندگی معنایی دارد؟ اگر دارد، چگونه میتوان آن را شناخت یا ساخت؟ و اگر ندارد آیا باید در مقابل این بیمعنایی تسلیم شد یا میتوان چنانکه کامو میگوید، همچون سیزیف، معنا را از دل همین پوچی بیرون کشید؟ اینها پرسشهاییاند که شاید هر انسانی در لحظهای از خلوت درونی یا مواجهه با مرگ یا تجربه رنج و حیرت با آنها مواجه میشود.
کتاب سفر فلسفی در جستوجوی معنای زندگی، اثر یووال لوری – که نشر ققنوس ترجمه فارسی آن را به قلم سعید عابدی منتشر کرده است – اثری فلسفی و در عین حال، شخصی است که تامل عقلانی درباره این پرسشها را موضوع اصلی خود قرار داده است. کتاب نه رسالهای نظاممند به سبک سنتی فلسفه تحلیلی است نه صرفا مطالعهای در تاریخ فلسفه و نه حتی مرثیهای اگزیستانسیالیستی بر اضطراب و نومیدی انسان مدرن بلکه سفری است ذهنی و وجودی که با صداقت تمام دغدغه نویسنده را به مسالهای فلسفی و قابل تامل برای خوانندگان بدل میسازد. این سفر با بحران معنای شخصی آغاز میشود، اما با پیگیری آثار و افکار چهار متفکر مهم، یعنی تولستوی، ویتگنشتاین، سارتر و کامو، به تاملی عام درباره معنای زندگی در سنت فلسفی مدرن بدل میشود.
کتاب با تولستوی آغاز میشود، نویسندهای بزرگ که در میانه شهرت و موفقیت به بحرانی شدید دچار میشود، بحرانی که در اعترافات او و داستان مشهور مرگ ایوان ایلیچ بازتابیده است. لوری با تحلیل عمیق این آثار نشان میدهد که چگونه دغدغه معنا در زندگی به ظاهر موفق و مرفهِ تولستوی به زخمی روحی و بحرانی فلسفی بدل شد. انسان مدرن، بهرغم دستاوردهایش، در مقابل مرگ بیپناه است و اگر معنایی فراگیر و متعالی در زندگی نیابد، همه چیز، از جمله لذت، موفقیت، خانواده و کار،بیمعنا جلوه خواهد کرد.
لوری از خلال روایت تولستوی، مساله زندگی را صورتبندی میکند، مسالهای که نه علمی است نه اخلاقی نه عملی و نه روانشناختی، بلکه پرسشی است که میکوشد معنای کل زندگی را در نسبت با مرگ، ابدیت و ناپایداری زندگی درک کند. اما آیا چنین معنایی قابل دستیابی است؟ تولستوی پاسخ را در ایمان، تجربه تحقق اراده خدا و همدلی با رنج دیگران مییابد، معنایی که از دل تجربه زیسته و زندگی فروتنانه پدید میآید. لوری با نگاهی همدلانه این پاسخ را تحلیل میکند و آن را نخستین ایستگاه سفر خود میسازد.
بخش دوم کتاب به ویتگنشتاین اختصاص دارد، متفکری که در سکوت و عقلانیتی خاص به مساله معنا مینگریست. لوری نشان میدهد که چگونه ویتگنشتاین، بهویژه در رساله منطقی – فلسفی مساله معنای زندگی را به سکوت حواله میدهد: آنچه نمیتوان گفت باید ناگفته گذاشت. اما همین ناگفتنی شاید ژرفترین تجربه معنا را برای او رقم میزند.
لوری سکوت ویتگنشتاین را نه بیتفاوتی، بلکه اشارهای به تجربهای عرفانی میداند، تجربه نوعی حضور که حس جهان را بر انسان آشکار میسازد؛ حسی که در آن اخلاق، زیبایی و معنا به شیوهای غیرگفتاری اما عمیق تجربه میشود. در این بخش لوری مرزهای زبان، شناخت، اخلاق و تجربه را از خلال آثار و نامههای ویتگنشتاین بررسی میکند و نشان میدهد که چگونه مساله معنا نزد او هم فلسفی است هم معنوی. پاسخ ویتگنشتاین، در واقع به بازشناسی مرزهای پرسش و زبان میانجامد.
در بخش سوم، لوری به اگزیستانسیالیسم میپردازد و بهویژه افکار ژان پل سارتر را میکاود. سارتر، به جای جستوجوی معنا در بیرون، آن را در درون انتخاب آزاد انسان میجوید. «وجود بر ماهیت مقدم است»: این آموزه بنیادین اگزیستانسیالیسم، به گفته لوری، معنای زندگی را به طرحی شخصی و باز بدل میکند؛ هر انسان، با انتخابهایش، معنای زندگی خود را میسازد. لوری، با تحلیلی روانشناختی و پدیدارشناختی، نشان میدهد که چگونه مساله هویت شخصی و سفر زندگی نزد سارتر با مساله معنا پیوندی درونی دارد.
آزادی، مسوولیت، اضطراب و امکان خطا همگی در این دیدگاه جایگاهی اساسی دارند. اما پرسش مهم لوری این است: آیا میتوان از دل چنین آزادی پرمخاطرهای معنایی پایدار و عمیق برای زندگی ساخت؟ آیا ساختن معنا، در خلأ سنتها و در جهانی فاقد ارزشهای آفاقی، ما را به ورطه نسبیگرایی و پوچی نمیکشاند؟
بخش پایانی کتاب به آلبر کامو اختصاص دارد، نویسندهای که پوچی را نه با ناله و نه با ایمان، بلکه با نوعی طغیان پاسخ میدهد. لوری با تحلیل آثار کلیدی کامو، ازجمله بیگانه و افسانه سیزیف نشان میدهد که چگونه تجربه پوچی، اگر به درستی فهمیده شود، خود میتواند عزیمتگاهی برای خلق معنایی تازه باشد. در نظر کامو مساله نه یافتن معنا، بلکه زندگی شرافتمندانه در جهانی بیمعناست. انسان پوچگرا کسی است که میداند جهان پاسخی نمیدهد اما خود از پرسش دست نمیکشد. لوری با نگاهی تحلیلی نشان میدهد که طغیان کامو شکلی از پذیرش مسوولیت انسانی و خلق معنا در دل پوچی است، معنایی که نه در خدا و نه در نظامهای اخلاقی، بلکه در شهامت انسان برای ادامه دادن راه، بهرغم بیپاسخ ماندن پرسشها، ریشه دارد.
یووال لوری در مقدمه کتاب به روشنی اعلام میکند که این اثر برای کسانی نوشته شده است که میخواهند فکر کنند، نه آنان که در جستوجوی آرامش یا ایمانند. او میکوشد با طرح دقیق پرسشها، مرور پاسخها و حفظ پیوند میان دغدغه شخصی و تامل نظری، سفری فلسفی در پی معنای زندگی بیافریند. اگرچه سفر لوری جایی به پایان میرسد، او خواننده را دعوت میکند که خود این مسیر را ادامه بدهد. به نظر او، فلسفه نمیتواند معنای نهایی زندگی را به ما ببخشد، اما میتواند نشان بدهد که این پرسش پرسشی واقعی، مهم و درخور توجه است، پرسشی که تلاش برای طرحش خود نوعی خاص از زیستن است.
۲۱۶۲۱۶
بدون نظر! اولین نفر باشید