تفسیر متفاوت “شومپیتر” از “مارکس” در باره اقتصادسرمایهداری و مرگ سیستم به دست خود/ سوسیالیسم و انقلاب مدیران، تفسیری متفاوت از آینده
گروه اندیشه: مطلب زیر به طور خلاصه به شرح دیدگاههای یوزف آلویس شومپیتر، اقتصاددان اتریشی-آمریکایی، در مورد آینده سرمایهداری و پیدایش سوسیالیسم میپردازد. یوزف آلویس شومپِیتر اقتصاددان و سیاست...
گروه اندیشه: مطلب زیر به طور خلاصه به شرح دیدگاههای یوزف آلویس شومپیتر، اقتصاددان اتریشی-آمریکایی، در مورد آینده سرمایهداری و پیدایش سوسیالیسم میپردازد. یوزف آلویس شومپِیتر اقتصاددان و سیاست دان اتریشی آمریکایی بود. او از تأثیرگذارترین اقتصاددانان قرن بیستم بود و لفظ «تخریب سازنده» را در علم اقتصاد باب کرد دیدگاه او، در تضاد با نظریه مارکس، بیان میکند که سرمایهداری نه از طریق شکست، بلکه با موفقیتهای خود به پایان میرسد. شومپیتر معتقد است که نوآوری و ریسکپذیری کارآفرینان، منجر به ایجاد شرکتهای بزرگ و بوروکراتیک میشود. این شرکتها به تدریج نقش کارآفرین را کمرنگ کرده و جای او را به مدیران حرفهای میسپارند. در نتیجه، طبقه کارآفرین که موتور محرکه سرمایهداری بوده، از بین میرود و این سیستم به دلیل از دست دادن عملکرد اصلی خود فرو میپاشد. سوسیالیسم از نظر شومپیتر، نظامی است که در آن کنترل وسایل تولید به دست یک دستگاه مرکزی و مدیران متخصص میافتد، نه کارگران. این نظریه به “انقلاب مدیریتی” اشاره دارد که در آن قدرت به دست مدیران و متخصصان میافتد. این مطلب کوتاه بخشی از کتاب «اندیشههای بنیادی جامعهشناسی» نوشتهٔ «پیتر کیویستو» است که در زیر از نظرتان می گذرد:
****
کمک بیهمتای شومپیتر به شناخت ما از جامعه صنعتی در سراسر مجموعه نوشتههای او به چشم میخورد (مثلاً شومپیتر ۱۹۲۸)؛ اما روشنترین ارزیابی او از سرنوشت سرمایهداری و امکان پیدایش سوسیالیسم در کتابی که طی آخرین دهه زندگانی او نوشته شده است، یعنی «سرمایه داری، سوسیالیسم و دموکراسی» (۱۹۴۲)، آمده است. در مقدمهٔ بخش دوم کتاب، شومپیتر نظریه اصلی خود را با جملاتی قاطع بیان کرده است. او مینویسد:«آیا سرمایه داری میتواند باقی بماند؟ نه، تصور نمیکنم بتواند» مقدمه بخش بعدی به بحث دربارۀ امکانات سوسیالیسم میپردازد: «آیا ممکن است سوسیالیسم کارساز باشد؟ البته که ممکن است».
اول چه چیزی او را به این نتیجهگیریها رهنمون شده است و به چه مفهومی باید اندیشه او را هم سو با نظریه سرمایهداری مارکس یا متفاوت از آن در نظر گرفت؟ شومپیتر به تأکید ورزیدن بر شباهتهای معینی گرایش داشت، اما در واقع اندیشههای آنها بسیار متفاوت بود. مارکس علت سقوط سرمایهداری را ناتوانیهای آن در نظر میگرفت؛ یعنی ناتوانی آن برای دست و پنجه نرم کردن با بحران اوج گیرندهای که در نتیجهٔ کاهش روزافزون میزان سود پدید میآمد. شومپیتر، برعکس مسئله را -یعنی پاشنه آشیل سرمایه داری را- نتیجهٔ موفقیت سرمایهداری میدانست.
دوم، در نوشتههای شومپیتر، طبقهٔ کارگر در پایان دادن به سرمایهداری یا پدید آوردن سوسیالیسم هیچ نقشی بازی نمیکند. قضیه کاملاً برعکس است. در دیدگاه او پیشآهنگان حقیقیِ سوسیالیسم روشنفکران یا برآشوبندگانی که آن را موعظه میکنند نیستند بلکه وندربیلتها ، کارنگیها و راکفلرها هستند. این ادعای جالب توجه ناشی از دیدگاه شومپیتر دربارهٔ نخستین محرک سرمایهداری، یعنی کارفرمای اقتصادی است.
به طور خلاصه، استدلال او از این قرار است. این طبقهٔ کارفرما اساساً مسئول ظرفیت زیاد تولیدی سرمایهداری است. این طبقه به دلیل آمادگیاش برای خطرپذیری در بازار رقابتآمیز، طبقهای است که توسعه کالاهای جدید و بهبودیافته را میسر کرده است و همچنان روشهای جدید و برتر تولید را پدید میآورد. به این دلیل، بجاست که سرمایهداران را عامل پیشرفت اقتصادی بدانیم.
یکی از دست آوردهای چشمگیر طبقهٔ کارفرما که در قرن بیستم پدیدار گردید شرکتهای بزرگ و مدرن بوروکراتیک بود. در این شرکتها، تصمیمات اقتصادی را به طور فزاینده قشر جدید و بیش از پیش متنفذ در سلسله مراتب شرکت، یعنی کارگزاران یا طبقهٔ مدیران میگرفتند. نتیجهٔ نهاییِ این تحول این بود که کارفرمای اقتصادی به گونهای فزاینده اهمیت خود را از دست داده و مدیرانی که در نهادینه کردن روشهایی که پیشرفت اقتصادی را تأمین میکنند موفق هستند اهمیت یافتند. شومپیتر (۱۹۴۲) این فرایند را به صورت زیر توصیف کرد:
از آنجا که مؤسسهٔ اقتصادی سرمایهداری با دست آوردهایش به خودکار کردن پیشرفت گرایش دارد، ما برآنیم که میل دارد خود را زائد سازد ـ یعنی به فروپاشیدن زیر فشار موفقیت خود گرایش دارد. واحد صنعتی کاملاً بوروکراتیک و غولآسا شرکت کوچک یا متوسط را بیرون میراند و صاحبان آن را خلع ید میکند و سرانجام کارفرمای اقتصادی را نیز بیرون میراند و طبقه بورژوازی را خلع ید میکند، که در این فرایند نه تنها درآمد خود، بلکه آنچه را که بیاندازه مهمتر است، یعنی کارکرد خود، را نیز از دست میدهد. (ص ۱۳۴)
به این ترتیب، پایان سرمایهداری، در نظر شومپیتر، با دیدگاه مارکسیستی بسیار متفاوت است. در نظر شومپیتر مرگ سرمایهداری لزوماً پایان بازار یا ظهور جامعهای بیطبقه را در بر ندارد. بلکه صرفاً به این معناست که طبقه کارفرمای اقتصادی پس از آن که سودمندی خود را از دست داد، دیگر وجود نخواهد داشت و جای خود را به مدیران شرکتهای بزرگ بوروکراتیک میدهد.
افزون بر این، تعریف او از سوسیالیسم با نظر مارکس همانند نبود. شومپیتر تعریف مختصر و مفیدی از جامعه سوسیالیستی به دست داد. به تعبیر او «سوسیالیسم الگویی نهادی است که در آن کنترل وسایل تولید و خودِ تولید بـه دستگاهی مرکزی واگذار میشود و با این تمرکز «امور اقتصادی جامعه به حوزهٔ عمومی تعلق مییابد نه به حوزه خصوصی». به دیگر سخن، تصمیمات اقتصادی را سازمانهای متمرکز به نمایندگی از منافع عموم اتخاذ میکنند. این نتیجهگیری با تعبیر مارکسیستی شباهت دارد اما در این جامعه به جای این که کارگران یا «مردم» خود تصمیمات اقتصادی مهم را بگیرند، مدیران این کار را میکنند. بدینسان، شومپیتر نتیجه میگیرد که اگر انقلابی در جامعه صنعتی رخ داده است، همان چیزی است که جیمز برنهام (۱۹۴۱) آن را «انقلاب مدیریت» نامیده است؛ یعنی به قدرت رسیدن طبقهای از مردم که به دانش تخصصی لازم برای به کار انداختن و گسترش جامعه مدرن صنعتی مجهزند.
۲۱۶۲۱۶
بدون نظر! اولین نفر باشید